توبه نامه یک فریبخورده از افسانه پردازان اهریمن

پشیمان از گذشته و نگران و پریشان از انچه نوشتم که می تواند سبب گمراهی دیگران شده باشد می نویسم از دامهای دروغ پردازن فریفتار و امید دارم کمکی باشد برای دیگر سرگشتگان و سببی برای بخششم در درگاه خداوند.

توبه نامه یک فریبخورده از افسانه پردازان اهریمن

پشیمان از گذشته و نگران و پریشان از انچه نوشتم که می تواند سبب گمراهی دیگران شده باشد می نویسم از دامهای دروغ پردازن فریفتار و امید دارم کمکی باشد برای دیگر سرگشتگان و سببی برای بخششم در درگاه خداوند.

به یاری خداوند بخشنده مهربان می خواهم در این یادداشت کوتاه بنویسم از آنچه گذشت و تبری بجویم از آنچه که کردم.


داستان دگرگونی هویت من نیز چون بسیاری دیگر از دوران دبیرستان آغاز شد. نوجوانی مذهبی و گوشه گیر وارد دوره ای از تحول جسمانی شد که دوست داشت زیبا تر دیده شود. چون نمی خواهم به بیراهی بروم به مختصر می نویسم که دوران ما دوران سختی بود. حتی به عنوان یک پسر برای شکل لباس و مو دشواریهای زیادی داشتیم. دلزده بودم از خشکی باورها. هر روز تلاش می کردم که متفاوت تر دیده شوم ازکسانی که در شهر مذهبی ما دست و زبانشان برای آزار دراز بود.


 در کلاس دینی دبیرستان هر هفته با استدلالهای کودکانه و پوچ خود تلاش می کردم معلم را به چالش بکشم و بعد از کلاس از در سکوتم توبه می کردم به درگاه خدا که مرا ببخش منظورم تو نبودی. جالب اینکه معلم دینی ما حتی تاب همین سخنان کودکانه را هم نمی آورد. حتی همراه با ناظم دبیرستان خبر چینهایی گمارده بودند تا از افکارم سر در بیاورند. منهم از اینکه در برابر آزاری که می بینم آزارشان می دهم لذت می بردم. حتی آرمی طراحی کرده بودم و به خبر چینها  به دروغ می گفتم عضو گروهکی هستم که برای آزادی فعالیت می کند. نمی دانم چرا ولی حس خوبی داشت. سخن کوتاه اینکه با رشد من دلزدگیها و درگیری های من با این گروه بیشتر می شد و همیشه می خواستم بیشتر بخوانم تا در مشاجرات کم نیاورم. هرچند در باطن عمیقا مذهبی بودم ولی رابطه ای بین دین مهر ومحبت پدر و مادر و مادربزرگ با زبان زور این افراد نمی دیدم.


در دوران دانشگاه عشق به میهن و پیشرفت کشور هر روز بیشتر در من شعله می کشید و خواندن کتابهای تاریخ ایران باستان مرا شیفته شکوه این دوران نمود. این شیفتگی روز به روز بیشتر با تعصب می آمیخت. بر خلاف چند سال اخیر که ایران پرستی مد شده و حتی در بین مقامات نیز این سخنان رایج گشته در سالهای تحصیل من به راحتی به تمدن ایرانی در کلاسهای معارف توهین می شد و نام ایران تنها با پسوند اسلام مورد پسند بود. برای من پر بودم از شور جوانی آمیخته به غرور ملی این رفتارها بسیار ناگوار بود. گاهی آنها را بیگانگانی می دیدم که بر خاکم را از من گرفته اند و نمی گذارند در کشورم از شکوه تاریخ کشورم سخن بگویم. اینها و توهینهایی که به دیگر رسمهای و جشنهای ایرانی می شد مرا بیش از پیش به سوی تعصب و نفرت از فرهنگی میراند که آن را تحمیلی جهل اعراب می دانستم و دلیل عقب ماندگی ایران.


 در آن سالها بود که برای اولین با اوستا را خواندم. هرچند از آن چیزی نمی فهمیدم ولی عشق و علاقه ام به گذشته از دست رفته ایران سبب می شد دوستش بدارم. با رواج اینرنت بود که در پی یافتن سوالهای تاریخی خود بصورت تصادفی به وبسایتی به نام کافر برخوردم که به اسلام و قرآن حمله می کرد. من هنوز باورمند به اسلام بودم و این مطالب مرا به خشم می آورد. ولی کم کم کنجکاوی مرا برآن داشت تا  بعضی از یادداشتها را مرور کنم شاید مطلبی بیابم برای بحث با متعصبین. دو کتاب بیشتر از همه ویرانی باور مرا رقم زد یکی بیست و سه سال از علی دشتی و دیگری بازشناسی قرآن از مسعود انصاری. یادم هست شبها می گریستم. نمی توانستم تصویر سیاه این کتابها را از حضرت محمد و دین او که به عشق و مهر می شناختم باور کنم. ولی ایمانم ترک برداشته بود و تعصبات ملیم و محیطی که اجازه گفتگو نمی داد فرو ریختن ایمانم را سرعت می بخشید. آیات گزینشی این کتابها را با قرآن مطابقت می دادم و قلبم فرو می ریخت. من دانش قرآنی نداشتم ولی کم کم باور کردم آنچه را خواندم و احکام ارتداد و تندخویی های متعصبین را تشانه ضعف استدلالشان و راستی این کتابها می دانستم. کم کمک پا بیرون نهادم از دینی که روزی نه چندان دور عاشقش بودم.  ولی ایمانم به خداوند یکتا همواره پابرجا ماند و اکنون بیش از پیش به او ایمان دارم.


 در این گیجی و سرگشتگی به دنبال جایگزینی بودم تا خداوند را به آیینی بپرستم و با داشتن زمینه پیشین آیین زرتشتی نخستین انتخاب بود. یشتها را می خواندم ولی با همه تعصبم برایم قابل قبول نبود که در کنار اهورامزدا به ستایش ایزدانی دیگر بپردازم. چگونه می توانستم ستاره تشتر را ستایش کنم؟ چگونه مهر دارای دشتهای فراخ و خورشید و ماه را بستایم؟ چگونه باور کنم اهورا مزدا اردویسر ناهید بانو را در ستایش و پرستش با خود برابر قرار داده. تنها قسمتی از یشتها که برایم قابل قبول بود بخشی از هرمزد یشت بود که نامهای اهورا مزدا را ذکر می کند و همچنین گاتاها. ولی تعصب باعث می شد که پیروی از آیین نیاکان را ادامه دهم. با خود می گفتم لااقل به آیینی باورمندم که زمین و آسمان ایران را می ستاید و سربلندی ایرانیان را می جوید.

کم کم تصمیم گرفتم که من هم در راه به اصطلاح روشنگری قدم بگزارم تا به خیال خودم به رهایی مردم کشورم از جهل کمک کنم و یاور اهورامزدا باشم. وبلاگی داشتم به نام جاویدان زرتشت که در آن مطالب این کتابها را کپی می کردم و رنگ و لعاب می دادم تا برای خواننده جذاب تر باشد. مثلا آیات قرآنی را که در این کتابها ارجاع داده شده بود در می آوردم و دسته بندی می کردم تا راحتتر خوانده شود و باور پذیر تر گردد. دلیل این یادداشت هم همین وبلاگ است. پس از مدتی شمار خوانندگان وبلاگم به هزار نفر رسیده بود و من احساس موثر بودن می کردم. ولی به دلیل تهدیدی که شد وبلاگم را پاک کردم. در دوران سربازی هم خود را زرتشتی می دانستم و به خیال خودم به روشنگری یا شما بخوانید به مبارزه با اسلام می پرداختم.  در تمام این سالها ولی دین پر از عشق و رواداری خانواده ام مرا ترد نکرد و مردم و دوستان باورمند راستین و شکیبایم نه مرا راندند و نه توهینی نمودند هرچند من آشکارا به باورهایشان تاختم.  

دوسالی گذشت و من دیگر نمی توانستم بیشتر تظاهر به زرتشتی بودن کنم چون با یکتاپرستی من و باور به خدایی فراتر از عظمت تمام کائنات سازگار نبود. آیین های دیگر را هم کمی مطالعه کردم ولی از همان ابتدا با منطق من ناسازگار بودند. تعریف مسحیت از خدا و فرزند خدا ، خدای یهود که گاهی در حد انسان کوچک بود ، بهاییت و کتابهایش که از دیدگاه من نه ادبیاتی گیرا داشت و نه منطقی استوار، ثنویت و موهوم گویی مانوی، هزار خدایی هندو و انسان خدایی بودا همه در باورم مترود بودند. این شد که تصمیم گرفتم رها از هر دینی فقط خدا را بپرستم به زبان خود و دستگیری کنم از بندگانش و تا می توانم آسیبی نرسانم نه به انسان نه طبیعت و دیگر جانداران. تلاش کردم تا می توانم بر این شیوه استوار بمانم هرچند خطا و بدکنشی هم بسیار از من سرزد.  

در هر حال این دوره که از شش سال پیش آغاز شد نقطه عطفی بود در زندگیم. باور دارم در این دوره خداوند یکتا هدایت زندگی مرا در دست گرفت تا مرا از تاریکی برهاند. زندگی من به یکباره از نظر مادی و معنوی دگرگون شد و من باور پیدا کردم در مسیری درست پا گذاشته ام. پس از مدتی موقعیتی پیش آمد و به یک کشور اروپایی مهاجرت کردم. با خدا عهد کردم که در محیط آزاد بیرون از ایران  دوباره وبلاگم را راه بیندازم و به اصطلاح روشنگری کنم ولی خداوند برایم برنامه دیگری داشت.


در این سالهای بیرون از ایران چشم من به بسیاری از حقایق باز شد و بهشت ذهنی غربی با واقعیت غرب جایگزین شد. اتفاقهایی افتاد که به افسانه بیشتر شبیه است. اگر بخواهم بنویسم کتابی خواهد شد و در آخر اغلب خوانندگان تصور خواهند کرد که توهم و جنون است. به همین دلیل حداقل در این یادداشت قصد ندارم به آنها بپردازم. ولی بعدها آموختم که به آنها امتحانهای الهی می گویند. خلاصه این دوران این است که خداوند مرا تا فراز قله های خوشبختی و سپس تا فرود دره های یاس و شکست برد بی انکه من کار خاصی کرده باشم. اکنون این دو دوره را بخشی از هدایت خداوند می بینم. سیل این حوادث گوناگون مرا حیران کرده بود و نیازی در من بوحود آمده بود که زندگی گذشته و رفتارم را مرور کنم و دلیل این رویدادها را بیابم. وجدانم بسیار حساس شده بود به هر آنچه می کردم و می گفتم. تشنه خواندن بودم یافتن پاسخ. در این دوران بود که به مطالعه عمیق تر پرداختم. دیگر در محیطم چیزی نبود که مرا به لجاجت وا دارد. من بودم و عقل و استدلالم و جستجوی حقیقت.مستند های بسیاری را در باره مذاهب گوناگون، عرفانهای مختلف، شمنیسم و ماورالطبیعه تماشا کردم و برای اولین بار قرآن را کامل با چند ترجمه خواندم. 

چیز عجیبی در قرآن بود. گاهی شگفت زده می شدم، گاهی به فکر فرو می رفتم و گاهی نمی فهمیدم و مردد می شدم. ولی هرچه بود در نظرم دیگر کتابی سطحی و ساخته و پرداخته ذهنی پریشان نبود. حتی در مقایسه با کتاب تورات و انجیل خشن هم نبود و همه جا راه بازگشت و توبه و بخشش باز بود. برایم عجیب است که تقریبا هیچ منبع فارسی درباره جنگ و کشتار در تورات و انجیل در اینترنت پیدا نمی شود و وبسایتهای منتقد اسلام هم در این باره سکوت کرده اند. برایم همیشه جای سوال بود که چگونه یک نفر توانست اعراب بدوی و متعصب را در تنها 23 سال از بنیان متحول کند و دینی نو را بر باورهای رسوب کرده کهن بنشاند و جامعه بسازد که در آن دشت سوزان هیچ سابقه ای نداشت. بیست و سه سالی که بیش از نیمی از آن هم در فشار سرکوب و تبعید و گریز گذشت و پیروان چندانی نداشت. من در تاریخ نمونه ای نمی شناسم جز معدودی شاهان و رهبرانی که سپاه و زر و زور داشتند و باوری آوردند و به مرور محو شدند و آیینشان هم نپایید. نه فردی که حتی از قبیله خود هم رانده شد. مگر می شود با خشونت در قلبها ماند؟


 در این جدالهای فکری شبی اتفاقی کانال تلویزیونی را زدم که داشت مستندی درباره محمد پخش می کرد. داستان فتح مکه بود و حج آخر. از اینکه محمد در فتح مکه هیچ خشونتی به خرج نداد و همه را بخشید بسیار تحت تاثیر قرار گرفتم. انسانها را باید هنگامی که قدرت دارند شناخت. او مردمی را بخشید که همه آزاری به او رساندند، او را آواره کردند، قصد کشتنش را داشتند و بسیاری از عزیزانش را کشتند. نکته دیگر در سخنان حج آخر او بود که خداوند را شاهد گرفت بر مردم که وظیفه رسالت و هدایتش را به کمال انجام داده و اندرزهای واپسین را به مردم ارائه داد بی هیچ چشمداشتی و طلبی. مگر می شود یک انسان برای خدایی خود ساخته و آیاتی بر هم بافته اینهمه مرارت بکشد بایستد و باز مهر بورزد. بی اختیار اشک می ریختم. هنوز تردید های زیادی داشتم ولی دیگر محمد برایم انسانی معمولی نبود، او انسان تر و فرهیخته تر از همه کسانی بود که تا به آن روز می شناختم.

سوالها و ابهام ها و اتهامهای زیادی بود که بسیار مطرح شده همچون برده داری، زنبارگی و جنگ و خشونت و کشتار در اسلام ولی با مطالعه منابع درست و بویژه خود قرآن غالب این تردیدها برطرف شد و ایمانم روز به بروز قوی تر. هنوز هم برایم سوال و ابهام پیش می آید وهنوز هم مطالعه می کنم و در جستجوی حقیقتم ولی امروز با افتخار یک مسلمانم.


سیل اتهامات به اسلام و پیامبر و بدکنشی بسیاری از مسلمانان سبب گمراهی مردمان زیادی شده است. در قرآن خدا به پیامبر می گوید ببین به تو چه چیزها می گویند و چه اتهامها می زنند، می گویند دیوانه است یا کسی به او می آموزد یا از کتابهای پیشین افسانه های قدیمی بر هم می بافد، بسیار شبیه به آنچه امروز می گویند. امروزهم مانند دیروز من بسیاری می گویند من با تبار و خون فلان از اعراب بیابانگرد پیروی کنم؟ باز مانند آن را در قرآن خواندم که می گفتند آیا ما آیین نیکان خود را رها کنیم و به دین فردی  بی بهره از مسند و مکنت بگرویم. ما وظیفه داریم در جستجوی و تسلیم حقیقت باشیم در در دست هرکه هست وهرجا که هست. ولی در نهایت از دید من این خداست که می خواند و هدایت می کند اگر تلاشی باشد و طلبی از سوی ما. خداوند در قرآن به روشنی بیان می دارد که هدایت تنها به دست اوست و به پیامبر می گوید و تو تنها بشارت دهنده و بیم دهنده ای و نه وکیل مردم. خداوند به پیامبر می فرماید تو را نشاید که مردم را با اکراه به ایمان واداری اگر چنین می خواستم خود می توانستم هرآنکه در زمین است را وادارم  ایمان بیاورد (یونس 99). من به باور رسیده ام که هدایت تنها به دست خداست. کاش دیگرانی هم که در طول تاریخ خود را به جای خدا و پیامبر گذاشتند بلکه فراتر رفتند و با زور رعب خواستند مردم را هدایت کنند لحظه ای به نتیجه آنچه کردند می اندیشیدند که آیا به هدایت افزودند یا به ضلالت. سخن در این باره بسیار است ولی چون مربوط به این یادداشت نمی شود بیشتر ادامه نمی دهم.


با این یادداشت تنها می خواهم در پیشگاه خداوند اعتراف کنم به گمراهی پیشین خود و طلب بخشا یش کنم و توبه نمایم از اینکه با وبلاگ جاویدان زرتشت سبب گمراهی دیگران از راه او و دین او شدم. هرچند بارگناهی عظیم به سبب توهین نا آگاهانه به دین راستین او، پیامبر خاتم او و انبیا و بزرگان درگاهش به دوش می کشم به رحمت او امیدوارم. همچنین از مردمی که من سبب گمراهیشان بودم طلب عفو دارم. 

من به همه مردم ایران، همه اقوام و ادیان و دینداران و بی دینان مهر می ورزم و امیدوارم این یادداشت باعث آزردگی خاطر کسی نشده باشد و یا مطلب مرا توهین به اعتقادش نداند. من دیگر خود را نه در آن جایگاه می بینم و نه قصد آن دارم که بخواهم کسی را به سویی هدایت کنم. تنها دعوت من کنار گذاشتن تعصبات و مطالعه منابع صحیح است. از تو دوستی که این یادداشت را می خوانی و شاید تو هم در تردیدی می خواهم تحقیق کنی و به دنبال حقیقت بگردی برای سعادت خود و ابدیت در پیش رو. مبادا شرمسار خداوند شویم که از خرد خویش بهره نبردیم و دل به تاریکی سپردیم. مبادا به سادگی با خواندن یک متن، یا همین نوشته من یا هرکس دیگری به درباره سعادت ابدی خود تصمیم بگیری. آنچه پیش روست ارزش وقت گذاشتن و مطالعه فراوان دارد. 

یکی از افرادی به بسیاری از پرسشهای من پاسخ داد جناب آقای سیّد مصطفی حسینی طباطبائی می باشد. حتما مطالب این بزرگوار برای شما هم مفید خواهد بود. ایشان در مباحث قرآنی و تاریخ اسلام بسیار آگاه می باشند و آزاد اندیش. شاید بتوانم بگویم تنها شخصی ایست که استدلالهایش من سخت باور را قانع نمود و ایمانم را مستحکم کرد.

http://www.tabatabaie.net/

کاش در ایران هم امکان دسترسی به ویدئو های ایشان در یوتیوب بود.


در پایان باور شخصی ام را می گویم که می شود تاج ایرانیت به سر داشت و آن را با گوهر اسلام آراست. می توان مسلمان بود و  به فروزه های فرهنگ ایرانی مفتخر. می توان مسلمان بود و دانشمند و تشنه پیشرفت و سعادت کشور و نوع بشر. می توان مسلمان بود و ایرانی و به همه ایرانیان و مردمان با هر آیننی و بی آیینی عشق ورزید و در زدودن رنجهای دیگران کوشید.


خداوندا زمین وآسمان زمان را شاهد می گیرم که بازگشته ام به آیین تو اسلام و  شهادت می دهم به یکتاییت و ایمان دارم که محمد بنده و فرستاده توست. دردود و رحمت تو بر محمد خاندان پاکش.


خداوندا هرچه که در توان دارم برای جبران گذشته انجام خواهم داد و امید دارم که مرا ببخشی به سبب گمراهیم و گمراه نمودن دیگران. هدایت به دست توست، تنها حقیقت تویی و جز تو همه باطل است. تو خود ما را بخوان.

gl gl